دخترک با گیسوان همچو ابشار و چشمانی پر امید، در پی رزق و روزی با زنان مسافر کل کل می کند. به ضرب و زور جنسش را به خورد هم نسلان مادر و مادربزرگش می دهد و با پرخاشگری تلاش بر حفظ امنیت و تبلیغ کالای خود داشت.
خانه اش دروازه غار و زندگیش تکرار سناریوی همیشگی سایر کودکان کار است.
نامش؟ سنش تخمین 9ساله. جسارتش در حد پسر نوجوان 18ساله. 
مسافران هرروزه مترو او را با تیپ و ظاهر متفاوت میبینند.خانمی مهربانانه به او گفت:دخترم با لباس پوشیده برای فروشنگی بیا.مردم بیماربرای اذیت کردنت دریغ نمیکنند.دخترهاج و واج به زن می نگریست.