نصف ِ بیشتَرِ دلخوریات اَز آدَما بَرمیگَرده به خودِت!
اِشکال کار دُرست اَز جایی شُروع میشه که طَرَف مقابِلتو شَبیه خَمیر بازی می بینی و میخوای اونو به شِکلی دَر بیاری که دوست داری...
شِکل دادَن یه خَمیر لِذَت بَخشه اَما شِکل دادن به یه آدم غیر ممکن... فرسوده ات می کُنه و البته اون آدم رو هم...
اینو یاد بِگیر هَر آدمی شِکل ِ خودِشه...
بَرچسب ِ بَد و خوب نَزَن رو آدَما
اَگر میتونی به همون شِکل دوستش داشته باش!
اَگر نمیتونی بی دِلخوری، بی قِضاوت بِزارش کِنار...
آدما مشابه خودِشون رو پِیدا میکُنن...
شایَد آدمی که الان کِنارته و هَمیشه اَزش دِلخوری مُشابِهِت نیست
به جای تغییر دادَنِش رَهاش کن...
یا اَگه کنارش میمونی به همون شِکلی که هست دوستش داشته باش...
دوست داشتَن به حَرف راحته ولی دَر عَمَل سَخته!
دوست داشتَن گاهی کِنار یار بودنه، گاهی ازش دور بودن و به یادش بودن...
دوست داشتَن یَعنی پَذیرفتن خَمیر مایه وجودی یه آدم بدون دست بردن به اصلش...