۲۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

خودتم تقصیر داری :(

نصف ِ بیشتَرِ دلخوریات اَز آدَما بَرمیگَرده به خودِت!
اِشکال کار دُرست اَز جایی شُروع میشه که طَرَف مقابِلتو شَبیه خَمیر بازی می بینی و میخوای اونو به شِکلی دَر بیاری که دوست داری...
شِکل دادَن یه خَمیر لِذَت بَخشه اَما شِکل دادن به یه آدم غیر ممکن... فرسوده ات می کُنه و البته اون آدم رو هم...
اینو یاد بِگیر هَر آدمی شِکل ِ خودِشه...
بَرچسب ِ بَد و خوب نَزَن رو آدَما
اَگر میتونی به همون شِکل دوستش داشته باش!
اَگر نمیتونی بی دِلخوری، بی قِضاوت بِزارش کِنار...
آدما مشابه خودِشون رو پِیدا میکُنن...
شایَد آدمی که الان کِنارته و هَمیشه اَزش دِلخوری مُشابِهِت نیست
به جای تغییر دادَنِش رَهاش کن...
یا اَگه کنارش میمونی به همون شِکلی که هست دوستش داشته باش...
دوست داشتَن به حَرف راحته ولی دَر عَمَل سَخته!
دوست داشتَن گاهی کِنار یار بودنه، گاهی ازش دور بودن و به یادش بودن...
دوست داشتَن یَعنی پَذیرفتن خَمیر مایه وجودی یه آدم بدون دست بردن به اصلش...

  • ۳
  • نظرات [ ۱۲ ]
    • Tamana
    • جمعه ۲۸ خرداد ۹۵

    یادشون بدیم:)

    روزی که دختر دار بشم
    به دخترم میگم منتظر نباش کسی خوشبختت کنه ، خودت برو دنبال خوشبختی ...
    بهش میگم دخترم تو قراره روزی مستقل بشی ...
    نه من نمیخوام بهش بگم که آخرین مرحله موفقیت یک"دختر" تو مملکتمون
    عروس شدنو خونه بخت رفتنه !!!
    نمیخوام دم به دیقه تو گوشش بخونم
    قراره روزی مادر بشی ...
    بهش میگم عروسکم تو قراره انسان موفقی بشی و تو این راه نیازی نداری که عروس بشی ، احتیاجی نداری مردی با اسبی سفید و این چرت و پرتا بیاد دنبالت !
    مشکل ما اینه که تو گوش بچه هامون از کودکی هی میخونیم ؛ هی تکرار میکنیم که نهایتا یکی میاد میگیرتت !
    باور کنید موفقیت یک بانو در گروی
    "عروس شدن"و "مادر شدنش" نیست ...
    به دخترامون یاد بدیم ...

  • ۲
  • نظرات [ ۳ ]
    • Tamana
    • جمعه ۲۸ خرداد ۹۵

    به راستی که چه کسی می تواند

    چه کسـی میـتواند بگوید " تو را درک میـکنم "
    و دروغ نگفـته باشد ؟!


    اکثـرا وقتـی می فهمیـم یه نفر حالش بـده
    بهش میگیم " درکت میـکنم "
    بنظرم یـه فرق کوچیکی بیـن " میفهمم چی میگی " با " درکت میـکنم "
    هست !

    من اولیُ ترجیـح میدم
    یعنی ترجیـح میدم بگم و بشنوم " میفهمم چی میگی "
    البـته من خیلی با کسی حرف نمیزنم
    ولـی خب :)

    حس میکنم اکثرا این " درکت میکنم " عا الکـیِ :)

    درسـته که اول باید " فهمیدن " رخ بده
    تا بـه " درک کردن " برسی

    " فهمیدن " یعنی حرفش رو متوجه میشی، شاید خنده دار بنظر بیـاد
    ولی فهمیدن حرف آدما
    کار هرکسی نیست :)

    " درک کردن " یعنی میـتونی
    حس تک تکِ حروفی که طرف مقابلت میگه رو لمس کنی
    که چقدر درد داره ...

    من " میفهمم چی میگی " رو ترجیـح میدم :)
    چون " درک کردن " کارِ هرکسی نیست :)

  • ۲
  • نظرات [ ۶ ]
    • Tamana
    • پنجشنبه ۲۷ خرداد ۹۵

    خرداد ماه امسال

        ‌ خرداد ماهِ امسال من ،
    بوی کاغذهای کاهیِ آن کتابِ نخوانده ای میدهد
    که بی هیچ دلیلی سالها در طاغچه ی اتاق مانده بود،
    این ماهِ خرداد من ، لبریز شد از طعم البالوهای شرقی و دانه های " بلوبری" و تمشک فرنگی ...
    روزهایم مزه اتش میدهند ، شبهایم طعم شبنم ...
    این ها از یاد نمیروند ، نمیروند ،
    می مانند ، طعمشان زیر زبانم
    می مانند...

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Tamana
    • پنجشنبه ۲۷ خرداد ۹۵

    نوشمک جانم تولدت با تاخیر مبارکا

    ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺴﺎﺯﺩ،
    ﭼﻪ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺷﯽ ﺩﺍﺷﺖ،
    ﭼﻪ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺍﯼ
    ﺍﯾﻦ ﻣﻮﻫﺎ، ﺍﯾﻦ ﭼﺸﻢ ﻫﺎ
    ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯽ؟
    ﻣﻦ ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
    تولدت مبارک رفیق جانی


    پ.ن:

    +نارینکم خواهری تولدت مبارک دوستت دارم 

  • ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • Tamana
    • پنجشنبه ۲۷ خرداد ۹۵

    ضد حال خوردم

    می خواستم یکم خودشیرینی کنم به مامانم گفتم:

    مامان،داشتن بهترین دختر دنیا چه حسی داره؟!!

    گفت تجربه نکردم،نمیدونم...برو از مادربزرگت بپرس!../:

  • ۷
  • نظرات [ ۱۷ ]
    • Tamana
    • سه شنبه ۲۵ خرداد ۹۵

    بازی بی معنی

    خواهر کوچکم از من پرسید:
    پنج وارونه چه معنا دارد...؟
    من به تندی گفتم...
    این سوال است که تو میپرسی؟
    پنج وارونه دگر بی معناست...
    خواهر کوچک من ساکت ماند...
    و سوالش را خورد
    دیدم از گوشه ی چشمش نم اشکی پیداست...
    بغلش کردم و آرام گرفت..
    او به آرامی گفت که چرا بی معناست...؟
    من که در همهمه ی داغ سوالش بودم...
    از دلم ترسیدم...
    من که معصومیت بغض صدایش دیدم...
    به خودم می گفتم:
    اگر اوهم یک روز...
    وارد بازی این عشق شود...
    مثل من قهوه ی تلخ عاشقی خواهد خورد....
    توی فنجان نگاهش ماندم...
    مات و مبهوت فقط میگفتم:
    بخدا بی معناست...
    پنج وارونه غلط ها دارد...
    تو همان پنج دبستان خودت را بنویس...
    پنج وارونه ی ما یک بازیست...
    بازی ای بی معنیست...
    تو همان پنج دبستان خودت را بنویس.

  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • Tamana
    • سه شنبه ۲۵ خرداد ۹۵

    میشه یعنی؟

    گفتم:برمی گردی؟ 



    فقط خندید 



    اشک توی چشمام حلقه زد 



    سرمو پایین انداختم 



    دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا آورد



    گفت:میری؟



    گفتم:آره



    گفت:منم بیام؟



    گفتم:جایی که من میرم جای 1 نفره نه 2 نفر 



    گفت:برمی گردی؟ 



    گفتم:جایی که میرم راه برگشت نداره 



    من رفتم اونم رفت ولی اون مدتهاست که برگشته 



    و با اشک چشماش خاک مزارمو شستشو میده

  • ۳
  • نظرات [ ۷ ]
    • Tamana
    • دوشنبه ۲۴ خرداد ۹۵

    هوای مردانگی شان را باید داشت....

    ﻫﯽ ﺩﺧﺘﺮ
    ﺑﯿﺎ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺭﺍﺯﯼ ﺭﺍ ﺏ ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﻢ
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    ﻫﯿﺲ ﻧﺘﺮﺱ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﺑﻔﻬﻤﻨﺪ ﺭﺍﺯﺷﺎﻥ ﺭﺍ
    ﺑﺮﻣﻼ ﮐﺮﺩﻡ
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ
    ﺩﺭﺩﺩﻝ ﮐﺮﺩﻥ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ
    ﺧﻮﺏ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ...
    ﻓﻘﻂ ﺑﻠﺪﻧﺪ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍﭘﺮﺕ ﮐﻨﻨﺪ
    ﭘﺴﺮﻫﺎ ﺍﺷﮑﻢ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ !!!
    ﻣﯿﺘﺮﺳﻦ ﻣﺮﺩﯾﺸﺎﻥ ﺯﯾﺮ ﺳﻮﺍﻝ ﺑﺮﻭﺩ !!
    ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﺍﺯ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ..
    ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﺟﺮ ﺯﻧﯽ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ...
    ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﺑﯽ ﻣﻌﺮﻓﺘﻨﺪ ...
    ﺣﺮﻑ ﺑﺪ ﻣﯿﺰﻧﻦ ...
    ﺑﺎﺯﯼ ﺑﻠﺪ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ...
    ﺍﻣﺎ ﺗﻘﺼﯿﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ...
    ﮐﺴﯽ ﺍﻭ ﺭﺍﻣﺜﻞ ﺗﻮ ﻧﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩﻩ !!!
    ﮔﻞ، ﺳﺮ ﺑﻪ ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﻧﺰﺩﻩ !
    ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﻧﺒﻮﺳﯿﺪﻩ
    ﺍﻭﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺑﻮﺳﻪ، ﺳﯿﻠﯽ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﯾﺎﺩﺵ ﺑﺎﺷﺪﻣﺮﺩ ﺑﺎﯾﺪ
    ﻗﻮﯼ ﺑﺎﺷﺪ !!
    ﺩﺧﺘﺮﮎ .....
    ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻧﻤﯿﺸﮑﻨﻨﺪ !!!
    ﻣﮕﺮ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﮐﯽ ....
    ﻣﯿﺸﻨﻮﯼ؟؟؟؟، !!
    ﺗﻪ ﺻﺪﺍﯾﺸﺎﻥ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﯾﺴﺖ ﺑﯽ ﺻﺪ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺁﻏﻮﺵ ﺳﺎﺩﻩ
    ﻗﻠﺐ ﻫﺮﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍﻣﯿﺸﻮﺩ ﺏ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩ !
    ﻧﮕﺎﻫﺶ ﮐﻦ
    ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ
    ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺮﯾﺾ ﺍﺳﺖ
    ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻧﯿﺴﺖ
    ﺣﺲ ﮐﺮﺩﯼ ؟ !!!؟؟؟
    ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﻧﯿﺴﺖ ﭘﺪﺭﺕ ﭼﻘﺪﺭ ﭘﯿﺮ ﺍﺳﺖ
    ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﺩﺳﺘﺎﯾﻪ ﻇﺮﯾﻒ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﺖ ﭘﺴﺮﻭ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﮐﻦ
    ﻧﻪ ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﺯﺑﻮﻥ ﺗﻨﺪ ﻭ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﺩﻝ ﻣﺮﺩﻭﻧﺸﻮ ﺑﺸﮑﻨﯽ ...
    ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺘﺎ ﻣﺮﺩﻭﻧﮕﯿﺶ ﺑﺪ ﺟﻮﺭ ﺏ ﺁﻏﻮﺵ ﻭ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﺗﻮ ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ
    ﺩﺍﺭﻩ .....


  • ۴
  • نظرات [ ۱۲ ]
    • Tamana
    • جمعه ۲۱ خرداد ۹۵

    رفیق ناباب من

    گونه هایت خیس است ؟
    باز با این رفیق نابابت ،
    نامش چه بود ؟ هان ! باران …
    باز با “باران” قدم زدی ؟
    هزار بار گفتم باران رفیق خوبی نیست
    برای تنهایی ها
    همدم خوبی نیست برای درد ها
    فقط دلتنگی هایت را
    خیس و خیس و خیس تر میکند …

  • ۲
  • نظرات [ ۳ ]
    • Tamana
    • جمعه ۲۱ خرداد ۹۵
    نور می بارد
    من به یک نغمه ی ناخوانده به زیر تیرک
    من به یک‌باد نیاورده ی بوی گل و تو
    من به یک عطر نبوییده ی ناب
    خشنودم!
    نور می بارد
    آسمان آبیست
    زندگی جاریست.