۲۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

چنین جایی را سراغ دارید؟

در پی کافۀ دنجی هستم
ته یک کوچۀ بن بستِِ فراموش شده

که در آن، 
یکنفر از جنس خودم
دست و دلبازانه،
از خودش دست بشوید گهگاه...

و حواسش به فراموش شدنها باشد...

کافه ای با دو سه تا مشتری ثابت و معتاد به آه...

کافه ای دود زده با دو سه تا شمعِ نه چندان روشن...

و گرامافونی
که بخواند: 
"گل گلدون...
بوی موهات...
ای که بی تو خودمو..."

و تو یکمرتبه احساس کنی،
کافه، 
یک کشتی طوفانزده است،
وسط خاطره هایی 
که تو را می بلعند...


  • ۴
  • نظرات [ ۹ ]
    • Tamana
    • جمعه ۲۱ خرداد ۹۵

    همیشه باش:)

    میان تمام تلاطم های این زندگی فقط همین بس که میدانم

    هستی . . .

    همیشه . . .

    همین جا . . .

    درست در کنار من !خدای مهربانم...

  • ۱
  • نظرات [ ۳ ]
    • Tamana
    • جمعه ۲۱ خرداد ۹۵

    روزه بدون نماز مثه قورمه سبزی بدون پیازه

    مکالمه منو مامانم:
    _مامان میشه روزه بگیرم ولی نماز نخونم؟
    +(باخنده) حرفا میزنیا روزه بدون نماز مثه قرمه سبزی بدون پیازه!



    منم قانع شدم اومدم تو اتاقم .الان بعضیا با تمسخر بعضیا با تعجب بعضیام با خنده میگن توعه خرس گنده نماز نمیخونی؟خب نه نمیخوندم تا قبل از اینکه امروز بیاد نمیخوندم 
    میدونم خدایا خیلی بدم خیلی وقته فراموشت کردم ولی تو که مهربونی همه بنده هاتو ببخش ببخششون که فراموشت کرده بودن و مسیرشونو گم کردن ماها عادت داریم به این توبه های پایان ناپذیر همش میگیم خدا این اخرین باره ولی گناهامون تمومی نداره (دارم به خودم میگم منظورم شخص خاصی نیست) ولی بیاید به خدا قول بدیم که این ماه رمضان دلامونو قلبامونو خدایی کنیم و مسیر واقعیمونو پیدا کنیم ....

    التماس دعا بچه ها

    +انقدر ظاهر بین نباشیم تا یکیو میبینیم موهاش یکم بیرونه و رنگ شاد پوشیده نگیم توام روزه میگیری مگه؟(ماجرایی که میدونم تو این ماه واسه منم زیاد اتفاق میفته)مهم خودشه که قبولم کنه :)

    +از خدا خجالت میکشم که انقد بد شدم
    +اخر گرفتمش اونقدرام سخت نیست فقط باید بخوای


  • ۴
  • نظرات [ ۱۲ ]
    • Tamana
    • سه شنبه ۱۸ خرداد ۹۵

    نفسی نوشت:)

    خب شروع میکنم:

    اولین خصوصیت" نویسنده باید باهوش باشه وبه همه چیز توجه کنه":

     اهم اهم

     همه ی ما وبلاگ نویس ها یک سبک خاص و یک ذهنیت خاص داریم و به شکلی مینویسیم که دیگه بعد از مدتی همه ی دوستان وب نویس ما انتظار مطالبی در همان سطح فکری و نوشتاری از ما را دارند واگر شما یک نویسنده قابل باشید اگر کسی به غیر از نویسنده اصلی وبلاگی پست بگذارد شما باید با استفاده از ضعف ها و تناقض ها متوجه این موضوع شوید و شخص را شناسایی کنید:دی

    یا مثلا من بعضی جاها توجه کردم طرف 3 ماهه قالبش عوض کرده بعد یکی میاد میگه به به قالب نو مبارک :/

    یعنی واقعا اوج توجه رو میرسونه/اینا همون دوستانی هستن که جایی مینویسن ورود ممنوع میرن داخل ماشین شون میوفته تو چاله چمال...

    یا همچنین وقتی پایین پستت ذکر میکنی :من برای مدتی نیستم رفتم سفرنمیتونم بهتون سر بزنم ببخشید خدافظ/بعد طرف میاد میگه :آپم/بعد دوباره میاد میبینه بازم نیومدی باز میاد میگه:آپــــــــــــــم/بعدش بازم میبینه نیومدی میگه:آهای؟کجایی؟زنده ای؟/بعد دیگه تحملش تموم میشه میگه من قطع دنبالت کردم لطفا دیگه وبم نیا

    :/

    واقعا این موقع ادم چی داره بگه؟؟

    من میگم اصلا تو که اینقد توجه میکنی بپا از خارج نیان ببرنت/والا.

    دومین خصوصیت"نویسنده باید خلاق باشه":

    این که میگم خلاق باشه نه اینکه حالا بیاد خودش شعر و مطلب بگه نه خلاقیت توی همه چیز مهمه/مثلا سبک نوشتنش رو خودش انتخاب کنه نه که تقلید کنه و هی تپ و تپ منتظر باشه بقیه یه چیز نو و جدید بذارن و اونم کپی کنه/مثلا بند نویسیش خاص باشه و با بقیه فرق داشته باشه/بعد میرسیم به رنگ بندی مطلب هاش که کلا توی بیان زیاد استفاده خاصی نداره/بعد قالب که کلا قضیه اش منتفی هستش /چرا؟؟

    چون بیان  در برابر تعداد کاربرهاش تعداد بسیار کمی قالب فراهم کرده و البته این روزها قول های زیادی داده که قالب های جدید و با کیفیت بالایی در حال طراحی هستن و میخوان به جعبه قالب ها اضافه کنن/والان خوشبختانه دوستان عزیزی داریم که قالب هایی رو طراحی کردن و به صورت رایگان در اختیار وبلاگ نویسان قرار دادن...

    و تعدادی کمی از  دوستان هم خودشون وقتی دیدن قالبی نیست برای گذاشتن روی وبلاگ شون مجبور به طراحی یا دست بردن توی قسمت های سی سی فلان شدن و قالبی با کمی تغییر اما باب میلشون ساختن :)

    بلاخره کل حرفم از این مسئله خلاق بودن این بود که ایده های بقیه رو لطفا برنداریم لطفا لطفا لطفا /من خودم بشخصه مشکلی ندارم با این موضوع اتفاقا خوشال هم میشم که از ایده هام استقبال بشه اما مهم همون خلاقیته هست که باید خود نویسنده داشته باشه.

    سومین خصوصیت"شخصیت خودش و نوشته هاش جذاب باشه":

    خب بعضی از دوستان هستن که  واقعا اخلاق ندارن اصلا یعنی اصلا اخلاق ندارن/تا چیزی رو بهشون بگی سریع میخوان جبهه بگیرن و فاز شاخ بردارن...

    البته یه موضوع مهم ذهنم درگیر کرده :چرا بعضیامون به خودمون اجازه زدن هر حرفی رو میدیم؟؟

    اگه شما انتقادی چیزی داری بیا به صورت شخصی بگو چرا جمعی میگی؟چرا رک میگی؟درسته اینجا فضای مجازیه و ما همدیگه رو نمیشناسیم و فقط یه سطحی از شخصیت هم رو میدونیم اما درست نیست به خاطر خودخواهی خودمون کسی رو ناراحت کنیم/ خیلی وقتا واقعا ناراحت شدم/یا بهتره بگم ناراحت شدیم خیلی هم ناراحت شدیم ...

    خلاصه و پوست کنده بگم نباید دل بشکنیم نباید آزار بدیم نباید/باید شخصیت مون جوری باشه که همه بدون واهمه مارو دوست داشته باشن و با عشق وبمون رو بخونن/با عشق بنویسیم ومطمئن باشین که باعشق خونده میشه/این قضیه فروتنی مهم ترین چیزه اگه فروتن باشی یعنی صددرصد حتی اگه مطالبت جالب نباشه باشم دوستت دارن و بهت سر میزنن.

    +

    دیگه نمیدونم چی بگم امیدوارم این مطلب بعضیامون بیدار کنه

    اگه با این مطلب موافق بودید تگ کنید و بگذارید همه مون اون بخونیم

    و خودمون نویسنده مورد علاقه مون رو پیدا کنیم :)

    #در پست بعدی میخوام نویسنده هایی رو که واقعا دوست دارم رو معرفی کنم خوشحال میشم همراهیم کنید ...

    یاعلـــی

     پ.ن:

    +منبع(http://fm798.blog.ir/)

    +شمام لطف کنید اشکلاتمو بهم بگید تا اطلاحشون کنم

    +نظرتونو بگید در باره منو وبم خیلی واقعی

    +از نفس خواهریم ممنونم که باعث بیداری خیلیامون ااز جمله من شد


  • ۳
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • Tamana
    • شنبه ۱۵ خرداد ۹۵

    تقریبا دو سال اندی است...

    خیلی وقت است که آن خانه ی پرسروصدا سوت وکور شده است و گذر کسی به آنجا نمیخورد عجیب است که قبلا سر گذر همه بود و خانه امید کل شهر...

    خیلی وقت است که بوی غذاهای خوش عطروطعمش سرکشی نمیکندو از پنجره بیرون نمی آید...

    خیلی وقت است که چشمان پرفروغش بی فروغ شده و بی روح به من زل میزند...

    خیلی وقت است که لبخند را روی لب عزیزکم ندیده ام...

    خیلی وقت است که شانه های محکمی که روزی استوار ترین تکیه گاه بود خم شده است زیر بار این همه دردوتنهایی...

    خیلی وقت است که وقتی سرزده به آن حیاط پا میگذارم بوی تلخ سیگار اذیتم میکند و اشک را مهمان چشمانم میکند...

    خیلی وقت است که مادربزرگم روی آن تخت لعنتی افتاده و بی حرفی به من زل میزند...

    خیلی وقت است که وقتی در چشمان مردانه اش زل میزنم اشک را در آنها میبینم....

    خیلی وقت است که فکر میکنم این پرستار صبور کم آورده...

    خیلی وقت است که تنهایی شان آزارم میدهد...

    خیلی وقت است که دلم از همه عالم و آدم گرفته...

    خیلی وقت است به عشق از ته دل پدربزرگم به آن عزیزک روی تخت ایمان آورده ام...

    خیلی وقت است که کاری از دستم بر نمی آید...

    خیلی وقت است که دلم گرفته ...

    راستش را بخواهید خیلی وقت هم نیست اما تفریبا دوسال و اندکی است که من فهمیده ام عشق واقعی چیست و آن مجنون واقعی کیست...

    دوسال و نیم است که یک اتفاق شوم کاری کرد که نه دیگر من همان من قبلی شوم نه ما مای قبلی شویم...

    پ.ن:

    +واسه نفسام دعا کنید

    +عشق واقعی اینیه که دارم میبینم ....

  • ۳
  • نظرات [ ۶ ]
    • Tamana
    • شنبه ۱۵ خرداد ۹۵

    بهار میشود...

    اینگونه که مرا صدا میزنی،
    درخت پیر حیاط راهم صدا کن...
    شکوفه میدهد،
    میدانم...!! 

  • ۳
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • Tamana
    • پنجشنبه ۱۳ خرداد ۹۵

    معنی اش چه میتواند باشد؟

    اینکه"تو

    در قلمرو روح من
    برمسند قدرت نشسته ای
    و اینکه"من"

    تمام ملک وجودی شعرم را
    تقدیم تو کرده ام

    معنی اش چه میتواند باشد
    جز اینکه"دوستت دارم"...؟! 
  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • Tamana
    • پنجشنبه ۱۳ خرداد ۹۵

    باد...

    بانو روسری ات که باز شد
    باد حواسش پرت شد...
    کلافه شد...
    طوفان شد...
    مسیرش عوض شد،
    بلند شو...
    روسری ات کو؟
    دنیارا آب برد...!

  • ۲
  • نظرات [ ۲ ]
    • Tamana
    • پنجشنبه ۱۳ خرداد ۹۵

    گاهی لازمه....

    گاهی وقتا لازم زمین بخوری....
    تا ببینی کیا پشتتن...
    کیا باعث رشدتن...
    کیا میرن...
    کیا همه جوره میمونن!!!
    گاهی لازم جوری زمین بخوری که زخمی بشی...
    زخماتو باز بزاری تا ببینی...
    کیا نمک میپاشن...
    کیا مرهم میزارن...
    کیا با تو هم دردن...

    کیا هم خود دردن...

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • Tamana
    • پنجشنبه ۱۳ خرداد ۹۵

    پت و مت:)

    گفتم:

    عاشق دونفرم،پت و مت.
    .
    گفت:
    حتما بخاطر اینکه خیلی خنده دارن
    .
    گفتم:
    نه،بخاطر اینکه،دنیا رو هم خراب کنن...
    همدیگرو خراب نمیکنن 
  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • Tamana
    • پنجشنبه ۱۳ خرداد ۹۵
    نور می بارد
    من به یک نغمه ی ناخوانده به زیر تیرک
    من به یک‌باد نیاورده ی بوی گل و تو
    من به یک عطر نبوییده ی ناب
    خشنودم!
    نور می بارد
    آسمان آبیست
    زندگی جاریست.