احسان : میدونی از این همه بدبختی چجوری خلاص میشیم مامان ؟ یه شب یه شامِ درستُ حسابی بپذی بخوریم ، بعد سر فرصت همه ی درزای درُ پنجره هارو ببندیم ! یکیمون شیرِ گاز و باز کنه ، بریم بخوابیم ؛
صب نشده همه ی دردسرامون پریده...!