چندشب  پیش رفته بودیم هفته یه موجود کوچولو. هفتمین روزی بود که پاشو گذاشته بود تو این دنیا نمیدونم باید خوشحال باشم واسش یا ناراحت چون وقتی میومده نمیدونسته میاد تو چه دنیای نامردی چون به خواست خودش نیومده این جا. بگذریم عاقا اون شب هفته واسه من اندازه یه عمری گذشت یعنی فک کنید یه چندتا پیرزن و خانم نشسته بودن جلوی من یعنی کله پاچه همرو بار گذاشتن هرکی میومد توام میشناختن ماشالله طرف پاشو از در نزاشته بود تو اینا یه دور بیوگرافیش و میگفتن واسه هم وقتاییم که کسی داخل نمیشد یه نگا به من میکردن و لبخندای عریض میزدن و پچ پچ پچ پچ اصن همه اینا بماند عاقا وقت شام شد آوردن میزو چیدن و نوشابه و ماست و سالاد و ... بعد یه جوری بود سر هرمیز یه نوشابه زرد یه مشکی مام سر میز بودیم نوشابه زرده اونسر میز بود یهو این خانمه رو به رو من گارسونه رو صدا زد گفت اینو عوض کنید مشکی حالا منو میگی با دهن باز داشتم نگاش میکردم آخه خودخواهی و خودرایی چقدددددددد خداروشکر من نوشابه نمیخورم وگرنه میکشتمش همونجا خخخ از اخرم پاشدیم بیایم خونه یهو اونیکی زنه گفت ماشالله عجب دختر خانمی بزنم به تخته (زل زده بودم به کله خوشگلش خخخخ) چه حجب و حیایی منم که دیگه جلو خودمو گرفته بودم ولو نشما گفت دخترم درست تموم شده کلاس چندی منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم من ترک تحصیل کردم  خدانگهدارتون 

یعنی مامانم داشت میترکید والا خو چیه آخه بگو بنده خدا کل شبو داشتی جلو چشمم کله پاچه خودمو بقیه رو بار میزاشتی حالا با یه تعریف داری خرم میکنی خخخخ مردم دیوونه شدنا