پاتریک داره گریه میکنه
باب میگه چرا گریه میکنی?
پاتریک:یه بچه دیدم که داشت گل میفروخت
باب:از دیدن بچه در حال گلفروشی ناراحت شدی?
پاتریک: نه... اصلا برام مهم نبود که اون بچه داره کار میکنه و گل میفروشه.
باب: پس از چی ناراحت شدی!!!
پاتریک: از این ناراحتم که اصلا برام مهم نبود که اون بچه داره کار میکنه و گل میفروشه...