و این بود جریان عاشق شدن من...

دیروز بود که من اومدم و اینترنتو روشنش کردم اما این مودم گور به گوری امیدمو ناامید کرده بود بیشعور یکی از نورسوهای امید چشای سبز خوشگلش.و بسته بود لامصب هرچیم من اسم خدا و پیغمبر و جون اینو اونو فلان و بهمان میاوردم  راه نمیومد باهام . خواب تشریف داشت دیگه چشای سبزشو ازم دریغ میکرد نامرد منم که دیوانه شده بودم دیگع یعنی در حدی که میگفتم:خدایای تروخدا درستش کن(شک نکنید دیوانه ام) چندتا مشت و فحش (بد آموزی داره مطلبو بازش نکنم) نثار مودم جان کردم تا بالاخره از خواب ناز بیدار شد و اون چشای وزغیشو باز کرد نفله تازه اون موقع بود که فهمیدم ضربان قلب و فشار خون و اعصاب کل سیستم بدنمو وصل کردم به این چش سبز خوشگل و شیطون و بلا در این دنیایی که بدون این چش سبز و دوستای چش سبز دیگش خیلی تنهام خعلیییییی

  پ.ن:
+عاشق شدم رفت
+این چشمک زدنای کوفتیش نمیزاره درس بخونم 
+به قول یه دوستی به ارواح جدم امتحانامو ردم
  • ۰
  • نظرات [ ۷ ]
    • Tamana
    • دوشنبه ۳ خرداد ۹۵

    :(((((

    نعععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععع

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    واکنش من وقتی دوستم میخاد کتابشو بعد امتحان پاره کنه 

    پ.ن:بابا خوب واسه شهریور لازممون میشه دیگه

  • ۰
  • نظرات [ ۶ ]
    • Tamana
    • دوشنبه ۳ خرداد ۹۵

    زندگی:)

    دنیامو از نو میسازم

    باپس زدنه گذشته

    باامید به آینده

    و زندگی درحال...(:

  • ۱
  • نظرات [ ۳ ]
    • Tamana
    • دوشنبه ۳ خرداد ۹۵

    موجود کوچولو...

    چندشب  پیش رفته بودیم هفته یه موجود کوچولو. هفتمین روزی بود که پاشو گذاشته بود تو این دنیا نمیدونم باید خوشحال باشم واسش یا ناراحت چون وقتی میومده نمیدونسته میاد تو چه دنیای نامردی چون به خواست خودش نیومده این جا. بگذریم عاقا اون شب هفته واسه من اندازه یه عمری گذشت یعنی فک کنید یه چندتا پیرزن و خانم نشسته بودن جلوی من یعنی کله پاچه همرو بار گذاشتن هرکی میومد توام میشناختن ماشالله طرف پاشو از در نزاشته بود تو اینا یه دور بیوگرافیش و میگفتن واسه هم وقتاییم که کسی داخل نمیشد یه نگا به من میکردن و لبخندای عریض میزدن و پچ پچ پچ پچ اصن همه اینا بماند عاقا وقت شام شد آوردن میزو چیدن و نوشابه و ماست و سالاد و ... بعد یه جوری بود سر هرمیز یه نوشابه زرد یه مشکی مام سر میز بودیم نوشابه زرده اونسر میز بود یهو این خانمه رو به رو من گارسونه رو صدا زد گفت اینو عوض کنید مشکی حالا منو میگی با دهن باز داشتم نگاش میکردم آخه خودخواهی و خودرایی چقدددددددد خداروشکر من نوشابه نمیخورم وگرنه میکشتمش همونجا خخخ از اخرم پاشدیم بیایم خونه یهو اونیکی زنه گفت ماشالله عجب دختر خانمی بزنم به تخته (زل زده بودم به کله خوشگلش خخخخ) چه حجب و حیایی منم که دیگه جلو خودمو گرفته بودم ولو نشما گفت دخترم درست تموم شده کلاس چندی منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم من ترک تحصیل کردم  خدانگهدارتون 

    یعنی مامانم داشت میترکید والا خو چیه آخه بگو بنده خدا کل شبو داشتی جلو چشمم کله پاچه خودمو بقیه رو بار میزاشتی حالا با یه تعریف داری خرم میکنی خخخخ مردم دیوونه شدنا 

  • ۱
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • Tamana
    • پنجشنبه ۲۳ ارديبهشت ۹۵

    رفاقت!دوستی؟همش کشک

    واقعا چی میشه گذاشت اسمشو؟رفاقت؟دوستی؟ نه بابا دیگه اینروزا دوستی معنا و مفهومی نداره آخه تو دوره ای که دوست از پشت به آدم خنجر میزنه میشه اسمشو گذاشت دوستی واقعا؟  وقتی پشت سرت حرف میزنه و میخاد سر به تنت نباشه وقتی پچ پچای در گوشیشون انقد زیاده که فک میکنی دیگه جایی تو اون جمع نداری و با بغض اونجارو ترک میکنی واقعا میشه گفت دوست؟ 

    من تنهام!دلم گرفته به اندازه تموم آدما .دلخورم از خودم یعنی من تو دوستی کم میزارم و دوست نگه دار خوبی  نیستم؟یا اونا؟من اخلاقم وصله ناجوره یا قدرت دافعم بالاس . دلخورم از همه دنیا بخاطر تنهاییام میدونم بی جاس دلخوریم ولی هیچکس منو درک نمیکنه جز خود تنهام... دورم شلوغه خیلیم شلوغ ولی من تنهام!      تنهایی بده خیلی بدددددد خدا نصیبتون نکنه ...                                                                           دوسدارم برم ته دنیا اون آخرای خط بشینم و به حال خودم زار بزنم که اینهمه تنهام

    من یه تنهام...

        

  • ۴
  • نظرات [ ۱۹ ]
    • Tamana
    • يكشنبه ۱۲ ارديبهشت ۹۵

    ازما گفتن بود...

    تو خوشگل !
    تو زیبا !
    تو خوشتیپ ! 
    تو خوشگل ترین دختر دنیا!
    تو بهترین gf!
    تو ...
    حالا چی بدست اوردی ؟
    دوست پسر خوب ؟
    زندگیه خوب ؟
    نگاه خوب کردن بهت تاحالا؟
    هه!
    مبارکت باشه !
    ایشالا با همینا خوش باشی!
    فقط یه چیزی بهت بگم:
    حواست باشه فردای قیامت باید تو چشمای یه مادر نگا کنیا!
    یه وقت سرتو نندازی پایین از شرمندگی
    از ما گفتن بود.

  • ۳
  • نظرات [ ۱۶ ]
    • Tamana
    • يكشنبه ۵ ارديبهشت ۹۵

    کاش بچه میموندم..

    کوچک تر که بودم

    فکر می کردم تنهایی یعنی

    وقتایی که هیشکی خونه نیست...

  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • Tamana
    • يكشنبه ۵ ارديبهشت ۹۵

    بدو اینور بازار....

    بدو بدو آتیش زدم به مالم .... جوراب نخی پلاستیکی پارچه ای خال خالی ..... جورابای اسپرت غیره اسپرت بدو اینور بازار بدو حراجش کردممم... خانم دوتابردار سه تا ببر زیر قیمت اینا از ترکیه اومده ها خانوم 

    باشع خانوم دوتا هزارتومن خیرشو ببینی بردار که  ته باره.... اینروزها در تمامی نقاط کشور 

    عجله کنید نمیمونه هاا

    (روز پدر نزدیک است) 

    توجه!توجه!

    +آشنامونه اگه خواستید بگید نگه دارم واستون :)
  • ۵
  • نظرات [ ۱۹ ]
    • Tamana
    • چهارشنبه ۲۵ فروردين ۹۵

    مترو نوشت....


    دخترک با گیسوان همچو ابشار و چشمانی پر امید، در پی رزق و روزی با زنان مسافر کل کل می کند. به ضرب و زور جنسش را به خورد هم نسلان مادر و مادربزرگش می دهد و با پرخاشگری تلاش بر حفظ امنیت و تبلیغ کالای خود داشت.
    خانه اش دروازه غار و زندگیش تکرار سناریوی همیشگی سایر کودکان کار است.
    نامش؟ سنش تخمین 9ساله. جسارتش در حد پسر نوجوان 18ساله. 
    مسافران هرروزه مترو او را با تیپ و ظاهر متفاوت میبینند.خانمی مهربانانه به او گفت:دخترم با لباس پوشیده برای فروشنگی بیا.مردم بیماربرای اذیت کردنت دریغ نمیکنند.دخترهاج و واج به زن می نگریست.


  • ۴
  • نظرات [ ۷ ]
    • Tamana
    • سه شنبه ۲۴ فروردين ۹۵

    یک جای کار میلنگد


    ‏روزگار عجیبی شده است حتی وقتی می خندیم منظورمان چیزدیگریست
    وقتی همه چیز خوب هست می ترسیم ما به لنگیدن یک جای کارعادت کرده ایم...


  • ۷
  • نظرات [ ۷ ]
    • Tamana
    • سه شنبه ۲۴ فروردين ۹۵
    نور می بارد
    من به یک نغمه ی ناخوانده به زیر تیرک
    من به یک‌باد نیاورده ی بوی گل و تو
    من به یک عطر نبوییده ی ناب
    خشنودم!
    نور می بارد
    آسمان آبیست
    زندگی جاریست.