ما آدما دنیای جالبی داریم گاهی تلنگرهای زیادی قصد دارن مارو به خودمون برگردونن ولی ما بی توجه از کنارشون رد میشیم

چهارفصل‌سال رو بهم بخیه میزنیم و از گذشتن روزها فقط تاریک و روشن شدن هوارو به یاد داریم .گوشه ی اتاق تاریکی میشینیم و دل میبندیم به تغییری که روزهای اینده باید اتفاق بیفته! آره فقط یه تغییره که میتونه مارو از دنیای سیاه و سفیدی که گوشه اتاق سردمون ساختیم بیرون بکشه .اما چجوری؟ کی قراره حامی ما بشه و مارو از منجلابی که توش گیر کردیم بیرون بکشه و باعث یه تغییر خوشایند توی مسیر زندگیمون بشه ؟ این خودمائیم که باید تغییر کنیم دست خودمونو بگیریم و پاهامونم بکشیم بیرون مایئم که باید خودمونو وارد یه زندگی بهتر و پر تغییر کنیم .اما متاسفانه ما آدما دیر متوجه این میشیم که حامی ما خودمون هستیم انقدر جلو میریم و جلو میریم که چشامونو باز میکنیم و میبینیم لبه ی پرتگاهیم ،انگار همون موقع تازه بینایی از دست رفته مون رو به دست میاریم و میفهمیم باخودمون و زندگیمون چکار کردیم!

همون لحظه اس که بزرگترین تلنگر زندگیمونو میخوریم و پرت میشیم پایین ودیگه راه برگشتی وجود نداره.

من روحم، عقلم و جسمم مرده

و بدون روحم جسمم کاری از دستش برنمیاد

حتی نمیتونم قلم ب دست بگیرم و یا حتی فکر کنم .

#به یه تلنگر بزرگ نیاز داشتم که فکر کنم زنگش زده شد توسط یه دوست خیلی خوب که زنگ خطری شد برای من

#خودتون تلنگر خودتون باشید نزارید به لبه پرتگاه برسید