انسان

تازه دارم میفهمم واقعا ما با همون ارتباطات کم و زیادی که داشتیم زنده بودیم،اینکه تو خیابون با خیال راحت قدم بزنی و به آدمایی که از کنارت رد میشن لبخند بزنی ،خرید کنی ، تو خیابون ساندویچ کثیف بخوری و هیچ ترسیم تو دلت نباشه که یه ویروسی هست که میتونه جونتو بگیره،اینکه وقتی عزیزاتو میبینی محکم بغلشون کنی .دلم برای همه چیز تنگ شده دلم برای یه زندگی عادی و روزمره داشتن هم تنگه ،حسرت به دل نمونیم امیدوارم.

  • ۳
  • نظرات [ ۲ ]
    • Tamana
    • جمعه ۱۵ فروردين ۹۹

    تنها یک خطای انسانی و‌بس!

    ایران تنها جاییه که جون آدما اینقدر بی ارزش و بی اهمیته !!

    امروز برای اولین بار  از ته دلم افسوس خوردم از اینکه ایرانیم و توی ایران به دنیا اومدم.

  • ۴
  • نظرات [ ۶ ]
    • Tamana
    • شنبه ۲۱ دی ۹۸

    امید

    شنیدین میگن آدمی به امید زنده اس؟ خدا امید هیچکس و ازش نگیره‌؟

    این روزا با هرکسی که حرف میزنم ناامیده ،از ناامیدی واسه درس خوندن بگیر تا ناامیدی توی زندگی.نمیدونم چیشد که به اینجا رسیدیم ،چکار کردن که نه دلخوشی واسمون موند نه امیدی به آینده ی روشن تو دلامونه،گمونم اینجایی که الان هستیم سیاهیش خیلی مطلقه،که هیچ کور سوی امیدی واسمون نمونده:-) کی فکرشو میکرد یه روزی اینجایی وایسیم که الان هستیم؟ 

    #دوست نداشتم از ناامیدی بگم ولی واقعا نتونستم ننویسم چیزی و که خیلی واضحه و همه داریم میبینیم.بازم متاسفم:-) 

     

  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • Tamana
    • چهارشنبه ۴ دی ۹۸

    شلوغ پلوغیای ذهن من

    میدونین چیه؟ کلا همیشه وفق دادن خودت با شرایط خیلی راحتتر از تغییر دادن شرایطه، یکیم مثل من که خیلی رو عادتاش متعصبه همچین چیزی خیلی واسش سخته خوب! من از اون آدماییم که خیلی بی اعصاب تشریف دارم و وقتی که دارم درس میخونم این حساسیت صدبرابر میشه چندبار همینجا اینو گفتم فکر کنم، اما کیه که توجه کنه اصلا،نمیدونم چرا امسال همه چی دست به دست هم داده که این صله رحم و خانواده و مهمونی و این داستانا دامن مارو گرفته ول نمیکنه لعنتی زبون نفهم کم مونده دامن از پامون درآد ،وا بده دیگه پدر بیامرز .و باید بگم که بله هرچقدرم شما تو این شرایط هنجره تو پاره کنی که من درس دارم مهمون نیاد بازم اهل خونه توجهی بهه حرفای تو نمیکنن و میگن وای قدمتون رو چشم صفا آوردین خوشحال میشیم بیاین حتما ،نهههه اون که درس نداره این چه حرفیه با آغوش باز به استقبال مهمونای عزیز و وقت شناسمون میرن بعدشم مادر گرامی با یه بغل شوینده و تایدو فلان و بهمان به سمت دستشویی حمله میکنه و شروع به بساب بساب میکنه که برق سرامیکای دستشویی چشم مادرشوهر و خواهرشوهرو کور کنه و با خیال راحت کارشونو کنن:-)  بعدم ده پیس اسپری خوشبو کننده میزنه که دیگه غوغا کنه اصن.حتما الان با خودتون میگین به‌به چه میکنه این عروس! 

    خلاصه کلام اینکه آقا جان من شما مثل من بی اعصاب نباشین و به اعصاب خودتون مسلط باشین ولی خداوکیلی به من بگین چطور و چگونه میشه درس خوند؟

     

     

  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • Tamana
    • چهارشنبه ۶ آذر ۹۸

    فیلشون یاد هندستون کرده

    این دو سه روزی که با زور دولت تدبیرو امیدو این داستانا پامونو از فضاهای مجازی کشیدیم بیرون ،خیلیا برگشتن به بیان و من از این بابت خوشحالم هرچند که میدونم اینم یه مقطع کوتاهیه و اوضاع نت که روبراه شه بازم همه شون ستاره سهیل میشن.

    اصن من معتقدم هیچ جا خونه خوده آدم نمیشه بابا جان! خوش برگشتید اما بی معرفت نباشید  و یادتون نره وقتی تلگرام و اینستاگرام بهتون وفا نکردن و تو چله سرما ولتون کردن رفتن  بازم بیان بود که درو به روتون باز کرد! بله بله.

    از این بیشتر احساساتیتون نمیکنم:-) من گفتنیارو گفتم حالا دیگه خود دانی دوست عزیز ولی همین که گفتم تامام.

  • ۳
  • نظرات [ ۵ ]
    • Tamana
    • سه شنبه ۲۸ آبان ۹۸

    میگه یه سبک زندگیه خنده دار نیست؟

    فین فین خانم (غ) از یه‌ظرف و چشمای خانم (ح) که مثل کاسه خون قرمز شده بود و عطسه های تک و توک بقیه از‌طرف دیگه اصلا خبرای خوشی و نوید نمیداد،خودش میدونست که به شب نرسیده سرماخوردگی دامن گیراونم  میشه اونم وقتی بین عوامل اصلی پخش ویروس کلاس نشسته بود و سردرد سه زنگ تموم کلافه اش کرده بود. اشتباه فکر نکرده‌بود حالش از صبحم بدتر شده بود‌،واین بود مژده آبان واسه اونی که بدجوری عاشق‌ پاییزه. فقط باید یه کنکوری باشی تا بفهمی این اوضاع میتونه روانتو بهم بریزه ،انگار مغزش داشت تو کله اش میجوشید و قل قلش تمرکزشو کاملا  بهم میزد،قطره های خون از چشاش میریختن و اون درحالی که دماغ قرمزشدشو میکشید هق هق گریه اش بلند شده بود که چرا دقیقا الان باید تو این وضعیت اسفناک باشه!!؟ اونم وقتی که کمتر از چندماه به کنکور لعنتی مونده.کنکوری که این روزا قد علم کرده و مثه یه غول بی شاخ و دم سد راهش شده،آدمایی که سرسوزنی درکش نمیکنن و نمیدونن چه شرایطی داره فقط با اظهار نظرای بیخودشون کلافه اش میکنن و به استرسش دامن میزنن.مشاورش میگه کنکور یه سبک زندگیه .چرت میگه! چه جور سبک زندگییه که یه نفرو تا سرحد مرگ ببره و دوباره زنده کنه؟ اگه سبک زندگیم باشه اون میگه زندگی لبه تیغی،چیزیه. اینا همه خزعبلاته ،آدمایی که سیبیلشونو چرب کردن که جیب اینو اونو خالی کنن،با اسم مشاور! اما یه ماه یک بارم خبری ازت نمیپرسن و این همه درد کافی نیست برای اینکه تا فردا صبح بشینه و یه دل سیر گریه کنه؟ یا بازم جا داره بنظرتون؟

    # یه جا خونده بودم که میگفت حال همه ی ما خوب است 

    خیالی نیست جز گم شدن گاه به گاه در خیالی دور:-) 

    # اگه میشه دعام کنید این روزا بیشتر از همیشه به دعاهاتون نیاز دارم 

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • Tamana
    • چهارشنبه ۱ آبان ۹۸

    کوچه علی چپ از کدوم وره؟

    قبول دارین یه سری چیزا واقعا رو مخ آدمن؟ مثلا هورت کشیدن چایی ،خروپف کردن ،ملچ مولوچ کردن(رومخی اعظم)و... .یکی از چیزایی که همیشه آزارم میده حرف زدن با آدماییه که همیشه حرف خودشونو میزنن یعنیا اصلا نمیخوان قبول کنن  حقیقت و حالا تو بیا هزارتا دلیل و مدرک بیار انگار واسه دیوار حرف میزنی البته اغلبم به نفعشون نیست که بفهمن چی میگی، پس چی میتونه از این بهتر باشه که خودشونو بزنن به کوچه ی علی چپ؟ حتی مورد داشتیم اون وسط مسطاگیس و گیس کشی راه افتاده که بیا و ببین 

    این مورد از همه موارد فوق هم رو مخی تره حتی ( ای شمایی که میگی نه هیچم اینجوری نیست بهتره بری بشینی روبروی دیوار دوساعت واسش حرف بزنی بعدا بیای بگی نه ) .

    پ.ن: خب رو مخی ترینای شماها چین ؟ 

     

  • ۴
  • نظرات [ ۳ ]
    • Tamana
    • جمعه ۱۲ مهر ۹۸

    دغدغه

    دست به قلمم این اواخر اصلا راضی کننده نیست :-\ 

    نوشته های بی سرو تهی که حتی خودمم یه سرسوزن راضی نمیکنن ،بنظرم نوشتن تو بلاگ بیشتر حالت یه رفع تکلیفه که هرچندوقت یبار انجامش میدم فقط .من همون آدمیم که از چس ناله کردن بیزاره و این روزام وبلاگ خودش خیلی داره به اون سمت و سو میره.فکر کنم خوب شه اگه همه پستاشو پاک کنم و از اول شروع کنم به نوشتن اگه نظر بدین خوشحال میشم:-) 

  • ۲
  • نظرات [ ۶ ]
    • Tamana
    • سه شنبه ۲ مهر ۹۸

    دلتنگی

    وبلاگ چندتا از بچه های قدیمی و که میخوندم دلم تنگ شد بزای اون وقتای بلاگ که همه بودن و چقد احساس میکردم زندگی در جریان .الانی ک اکثریت رفتن یا دیگه مارو نمیشناسن بیان دیگه مثل قبل نیست.اما بازم نمیتونم دل بکنم و حتی شده چندماه یبارم یه سر میزنم و حسرت میخورم به اون روزامون.هعی

  • ۶
  • نظرات [ ۹ ]
    • Tamana
    • پنجشنبه ۲۴ مرداد ۹۸

    بی راهه

    مثل ماهی میمونم که از کنج تنگ نقلیش درش میارن و میندازنش تو دریا،نمیدونه کجاس، واسه چی اینجاس ؟اصن قراره چی بشه !از کدوم طرف باید بره؟این روزا ذهنم پر از سواله،یعنی من اشتباه انتخاب کردم؟ نکنه به خودم ضربه بزنم آیندم چی میشه؟قراره چکار کنم من.دورم پر از آدماییه که با تجربه ای که خودشوندارن میگن بلید چکار کنم ،میگن داری راه اشتباهی رو میری ،این راه تهش هیچی نداره برات فقط عمرت و هدر میدی.راستش و بگم من از اولش مطمئن بودم به انتخاب رشته ام،.یعنی هیچ جای تردیدی نداشت واسم خب ریاضی فیزبک معماری تموم.ولی الان اصلا هدفمو گم کردم ،اونا راست میگن شاید اینهمه می خونم که تهش چی بشه؟ هیچی؟ درسته برم کنکور تجربی بدم و یشه یک بام و دو هوا؟ اگه نشه چی؟ میگن تو بااینهمه خوندن حتما پزشکی میاری ولی شاید اونا نمیدونن که خیلیا هستن که صدبرابر من میخونن پس این هیچیه در مقابل اونا ! همه میخوان کمک کنن ولی بدتر سردرگمم کردن نمیدونم باید چکار کنم اینا نمیدونن و اونی که شاید بدونه باید چکار کنم دیگه نیست.شما چی میگین ؟ باید چکار کنم 

  • ۶
  • نظرات [ ۵ ]
    • Tamana
    • دوشنبه ۱۷ دی ۹۷
    نور می بارد
    من به یک نغمه ی ناخوانده به زیر تیرک
    من به یک‌باد نیاورده ی بوی گل و تو
    من به یک عطر نبوییده ی ناب
    خشنودم!
    نور می بارد
    آسمان آبیست
    زندگی جاریست.